دوست صبور قصه هايم بود
خواستم فقط سرنوشتم را براي خدا تعريف كند
او رفت و روزهاي زيادي هم رفتند و من ديگر يادم رفت كه از تنهايي مي ترسم
 يادم رفت كه گرسنه ام
ديگر يادم نيست كه زماني من هم شبها با نوازش دستان مادرم ميخوابيدم
در همين خانه اي كه ديگر نيست
اما نميخواهم از يادم برود كه
دلم هرگز براي شاديهاي كودكانه ام تنگ نميشد
اگر هيچ وقت نبودم
او رفت و يادش رفت كه اسمش قاصدك بود من ماندم و يادم نميرود كه خدا هنوز هم ساكت است و فقط نگاه ميكند
#نگار_دزكي_زاده

#كودكانِ_جنگ
3/09/2017


سکوت آیینه يادم ,دوست صبور منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

MahdisKalantari آفتاب نما مشاوره کسب و کار و موفقیت علی یزدان پناه پخش عمده قهوه در ایران تعمیر ماشین ظرفشویی ویرپول - نمایندگی مجاز ویرپول نمایندگی فروش تعمیر کولر گازی اسپلیت فیلم |سایت فیلم و سریال اخبار پزشکی و سلامت